رهگذری وارد جاده ای طولانی شد
جاده پس از چندی به او انس گرفت !
چند ساعتی 1 بار از رفتن دست میکشید و جاده رو امیدوار می کرد به ماندنش !
غافل از اینکه او برای خستگی خود پیش او می نشیند و نه به خاطر دلش !
هر بار که عزم سفر کردجاده مانعی برسرراهش گذاشت تااندکی بیشتربماند و شاید از رفتن سر باز زند !
اما عابر فقط از رفتن می گفت و بس
بعد از هر بار نشستن چندین ساعت راه می رفت ! بعد از هر امید دلواپسی در وجود جاده می گذاشت !
جاده به خودش آمد !
از ماهیت خود پرسید ! از ماهیت رهگذر ؟!
و اینکه چرا هیچ کس دلش نمی خواهد برای همیشه پیش او بماند !؟
اینکه چرا رهگذر برای ماندن نمی آید !؟
دست از تلاش کشید !
رهگذر هم
رفت ...........
رفت ...........
رفت ...........
برای همیشه !!!
:: موضوعات مرتبط:
دست نوشته ها ,
,
|
امتیاز مطلب : 48
|
تعداد امتیازدهندگان : 18
|
مجموع امتیاز : 18