اشک در چشمانم جمع شد به حکم قلب
عقل بر چشم سد عظیمی بست
قلب از تنگ شدن نالید
عقل آن را از شکستن ترساند
عقل خواهان بودن در میان جمع
قلب به جرم عاشقی دور از همه عالم
عقل همه دنیا را با چشم باز دید
قلب هر کجا در این دنیا جز معشوق کسی ندید
عقل با نوای غم برای خود رقصید
قلب به ساز ضرب هم فقط گریست
عقل در تکاپوی فراموشی
قلب به مرور خاطره ها مشغول
عقل از خداوند صبر طلب کرد
قلب از خدا جز عشقش چیزی نخواست
عقل از عبرت گفت
قلب از گذشت
عقل نا امید از ادامه
قلب امیدوار به شروع دوباره
قلب بنا را به عاشقی گذاشت
عقل به عادت
قلب با هر تپش اسمش را نجوا کرد
عقل آن را سرزنش !!!
:: موضوعات مرتبط:
دست نوشته ها ,
جدال عقل و قلب ,
,
|
امتیاز مطلب : 31
|
تعداد امتیازدهندگان : 14
|
مجموع امتیاز : 14